مجازات حاکم
مردی گناهکار را از طرف حاکم احضار کردند تا به مجازات برسانند. گناهکار که در باغ خود، درختهای بِه و انجیر بسیاری داشت، فکر کرد یک سبد بِه برای حاکم، تحفه ببرد بلکه از مجازات رهایی یابد. اما زنش او را منع کرد و گفت: بِه گران است و نتیجه هم معلوم نیست، بهتر است یک سبد انجیر ببری که اگر حاکم آدم مهربانی باشد، همان کفایت می کند و اگر نه قیمت آن اقلاً کم است.
مرد دهقان همین کار را کرد ولی حاکم - که از رشوه اوقاتش تلخ شده بود - حکم کرد دهقان را همان جا واداشته، انجیرها را دانه دانه به صورت او بزنند تا تمام شود.
مرد دهقان در موقع اصابت انجیرها، پیوسته خدا را شکر می کرد و می گفت: الهی! الحمدالله! خدایا، هزار مرتبه شکر!
حاکم پرسید: شکر گفتن برای چیست؟
مرد جواب داد: خدا را شکر می کنم که به حرف زنم گوش دادم و انجیر آوردم، والا خودم می خواستم یک سبد بِه بیاورم و اگر بِه آورده بودم، حالا از ضربات آن صورتم له شده بود!
:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20